خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

چه غریبانه شده اشک ،روانه

 

این چندبیت شعرونوشتم البته اگه بشه بهش گفت شعر  

اگه قابل دونستین نظربدین  

اگه خواستین بااسم زیرش هرجایی درجش کنین باعثه خوشحالیمه

 

*چه غریبانه شده اشک ،روانه*

 

 منواین ظلمت واین بغض شبانه

  

*منواین گریه واین تاریکی شب*

  

منواین عشق ودلی سوخته ازتب  

 

*تب دل کندن از این عالم وآدم*

  

تب عشقه توواین زندگی وغم 

 

*منویک سازوهمین زمزمه ی درد* 

 

منواین بی کسی وخاموشی سرد 

 

*منویک سازونُت وکاغذی از شعر*

  

منواین تاریکی ویک شب بی مِهر 

 

* شبی ازغصه سراسر،شبی بادردبرابر* 

 

 شبی بافکر تودرسر،شبی ازفکرفراتر

  

*چه بگویم که کسی بازنیامد به سرایم * 

 

منوتکرار شب وبازهمان حال وهوایم 

 

*چه بگویم  که زمان نیستومن پر زصدایم* 

 

زکه پرسم؟که چرااین شده پاداش وسزایم 

                            *   از(مصطفی میربشری)*

ازاین دنیا همی ما سیر گشتیم

ازاین دنیا همی ما سیر گشتیم                                جوانی را ندیده پیر گشتیم  

 

درآن دوران که خواستیم زندگی را                   درون  غم همی زنجیر گشتیم  

شاعر(سیدمصطفی میربشری)

این شعروحدوددوسال پیش گفتم البته اگه بشه بهش گفت شعر

چیست درزمزمه مبهم آب؟

همه می پرسند:

«چیست درزمزمه مبهم آب؟

«چیست درهمهمه دلکش برگ؟ 

چیست دربازی آن ابرسپید،

روی این آبی آرام بلند،

که تورا می برد این گونه به ژرفای خیال؟ 

چیست درخلوت خاموش کبوترها؟

«چیست درکوشش بی حاصل موج؟ 

چیست درخنده جام؟

که توچندین ساعت

مات ومبهوت به آن می نگری؟ 

   نه به ابر،

نه به آب،

نه به برگ، 

نه به این آبی آرام بلند،

نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،

نه به این خلوت خاموش کبوترها؛ 

من به این جمله نمی اندیشم 

من مناجات درختان راهنگام سحر،

رقص عطرگل یخ رابا باد، 

نفس پاک شقایق رادرسینه کوه،

صحبت چلچله ها رابا صبح، 

نبض پاینده هستی را،درگندم زار،

گردش رنگ وطراوت رادرگونه گل، 

همه را می شنوم، می بینم! 

من به این جمله می اندیشم!

به تومی اندیشم...

کاش می شد که دراین قرن عجیب

کاش می شد که دراین قرن عجیب   

     همه بودند به خوشبویی سیب  

سیب یعنی که توزیبا هستی

تو رباینده دلها هستی

سیب یعنی اثر بوسه ناز

روی لب های ترک دار نیاز

سیب یک واژه تو خالی نیست

پرعطراست ، گل قالی نیست!....

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

 

 

 

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن
باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
 تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام روئیده
با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمناک دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است ...
رؤیای من تنها برای دیدن زیبای آن چشم ،
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم ...
همین بود آخرین حرفت ،
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت .........
چشمهایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت
و نارنجی خورشید ، وا کردم .
نمی دانم چرا رفتی ،
نمی دانم چرا ؟؟؟
شاید خطا کردم ...
وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
 نمیدانم کجا ، تا کی ، برای چه ... ولی رفتی ...
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید ...
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید ...
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت ...
تو هم در پاسخ این بی وفایی بگو
در راه عشق و انتخاب او خطا کردم ...
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید ...
نمی دانم چرا
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت
دعا کردم .....

از زندگانیم گله دارد جوانیم

 

از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده ی جوانی از این زندگانیم

دارم هوای صحبت یاران رفته را

یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده ی جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم

گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بی همزبانیم

ای لاله ی بهار جوانی که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم

گفتی که اتشم بنشانی.ولی چه سود

برخاستی که بر سر آتش نشانیم

شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم