همه می پرسند:
«چیست درزمزمه مبهم آب؟
«چیست درهمهمه دلکش برگ؟
چیست دربازی آن ابرسپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تورا می برد این گونه به ژرفای خیال؟
چیست درخلوت خاموش کبوترها؟
«چیست درکوشش بی حاصل موج؟
چیست درخنده جام؟
که توچندین ساعت
مات ومبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
نه به این خلوت خاموش کبوترها؛
من به این جمله نمی اندیشم
من مناجات درختان راهنگام سحر،
رقص عطرگل یخ رابا باد،
نفس پاک شقایق رادرسینه کوه،
صحبت چلچله ها رابا صبح،
نبض پاینده هستی را،درگندم زار،
گردش رنگ وطراوت رادرگونه گل،
همه را می شنوم، می بینم!
من به این جمله می اندیشم!
به تومی اندیشم...
سلام
من این مطلبو خیلی دوست دارم
خیلی ممنون که دعوتم کردین
شاد باشی
سلام
خوبی؟
مرسی از اینکه سر زده،سر زدی
آره
همش و خودم می گم
البته اگه بشه اسمش و گذاشت شعر
خوب بود یا بد
یا ۵۰-۵۰؟
خوشحال میشم بازم سر بزنین
:)
;)