خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

دردودل خودمونی با خدا

 

 

دردودل خودمونی باخدا

سلا خداجون       منم !!!

خداجونم میدونم بنده ی خوبی نبودم میدونم همیشه دستاموگرفتیومن با ندونم کاریهام دستاتو ول کردم

میدونم خداجون همیشه به یادم بودیومن بعضیوقتابی معرفتی کردموازیادبردمت

اماتابه یه مشکل برخوردم دوباره یادم اومد کی دستامو گرفته بود

خداجونم شرمندتم بخاطره همه ی اشتباهاتی که کردم منوببخش

خداجونم دلم گرفته قدآسمونت

من که کسیوجزخودت ندارم اگه باخودت دردودل نکنم باکی دردودل کنم؟؟

خداجون وقتی دلت میگیره چیکارمیکنی؟؟؟

منم دلم گرفته  خستم ازهمه چیزاول ازهمه ازخودم

خداجون فقط خودت میتونی کمکم کنی!!!

بازم دستاموبگیرخداجون !!منومیبخشی؟؟

دوستدارت مصطفی 

 

 

برای رفتن به صفحه ی نخست ودیدن مطالب برروی لینک زیرکلیک کنید 

لینک

نظرات 7 + ارسال نظر
وبگردعاشق یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ

سلا دوست عزیز ازاین قسمت وبلاگت خیلی خوشم اومد
فقط میخواستم همینوبگم ممنون

سلام ممنون که نظردادین لطف کردین بازم به من سربزنید

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:49 ب.ظ

خدا گله تر دوست دارم خیلی زیاد مر دوست داری ali bashiri

salam amoo
lotf kardy ke be weblogam sar zady mamnoonam bazam be sar bezan

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:38 ب.ظ

خسته ام از خودم از دلم از کارام از همه چی


می خوام بفهم ادم شدن چه جوریه..

از یکی پرسیدم ادما چه جوری ادم میشن گفت مثل ادما

بر دلم بود که ادم بشوم

غافل از همه عالم بشوم

اما نشدم

خدایا

دیشب از خواب پرییدم به دنبالت دویدم

تو رفته بودی اما من به دنبال سایه ات دویدم

تا آخر کوچه خیال دنبالت اومدم اما تو مثل رفته بودی وفقط نوری از خودت را جا گذاشته بودی

فریاد زدم خدایا چند لحظه باش کارت دارم

انگار صدای منو نشنیدی منم دیگه سکوت کردم وقتی اشکام سرازیر شد برگشتی گفتم خدایا چرا می خواهی تنهام بذاری خودت میدونی من کسی جز تو رو ندارم

اگه بری من برای کی اشک بریزم برای کی حرفامو بگم کی منو آروم کنه نگاهم کردی گفتی آروم باش من هنوز کنارتم

درخشش چشات دلمو آروم کرداشکامو پاک کردغصه ها رو از یادم برد...

گفتی چیه بنده گنهکار بازم که درمونده شدی

بهت گفتم خدایا دلم بد جوری هوس خانه کعبه را کرده.. دلم می خواد یه فقط یه شب دلمو ببری اونجا با آب زمزم پاک کنی بیاری

گفتی دلتو از چی پاک گنم گفتم خداجونم از گناه از اشتباه از حماقت از غرور از خودخواهی از کبر از هر چی که بده می خواهم دلم مثل دل فرشته ها باشه... می خواهم آدم بشم

گفتی گنهکار من دلت تو پاک شده از همه چی پاک شده

گریه کردم گفتم چطوری خدایا

نگاه مهمربونتو به چشام دوختی وگفتی تو شبها آنقدر گریه کردی که دلت دیگه پاک قلبت عین قلب بچه هاست عین قلب فرشته ها.....

گفتم خدایا ولی من تو زندگیم خیلی بد کردم خیلی...

بهم گفتی بنده من فکر کردی دل من از سنگه یا از صخره

من بندهام خوب میشناسم ... دیگه گریه نکن

از من قول گرفتی گریه نکنم

بعد نورتو گذاشتی ورفتی

خدایا هنوزم که هنوز اتاق من همیشه روشن انگار یه مهتاب داره.....

خدایادوستت دارم.... ( ALI BASHIRI

salam mamanoonam az matalebet vaghe an aghashang bood

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:44 ب.ظ

در اظهار نمودن شیرین محبت خویش را به آن غمین مهجور

اثرها دارد این آه شبانه ولی گر نیست عاشق در میانه
عجبها دارد این عشق پر افسون ولی چون عاشق از خود رفت بیرون
چو بیخود از دلی آهی برآید درون تیرگی ماهی برآید
چو بی‌خود آید از جانی فغانی شود نامهربانی مهربانی
چو عاشق را مراد خویش باید به رویش کی در وصلی گشاید
نداند کز محبت با خبر نیست همی نالد که با عشقم اثر نیست
دلی باید ز هر امید خالی درون سوز، آرزوکش، لاابالی
که تا با تلخ کامی‌ها برآید مگر شیرین لبی را درخورآید
چو فرهاد آرزو را در درون کشت کلید آرزوها یافت در مشت
به کلی کرد چون از خود کرانه بیامد تیر آهش بر نشانه
نمود از دولت عشق گرامیش اثر در کام شیرین تلخ کامیش
چنان بد کن شه خوبان ارمن سر شکر لبان شیرین پر فن
شد از آن دشت مینا فام دلگیر وزان گلگشت دلکش خاطرش سیر
به خود می‌گفت شیرین را چه افتاد که جان با تلخکامی بایدش داد
نه وحش دشتم و نه دام کهسار که بی دام اندر این دشتم گرفتار
گل بستانی آوردم به صحرا ندانستم نخواهد ماند رعنا
گل صحرا تماشایی ندارد طراوت های رعنایی ندارد
خدنگم را اسیر غرق خون به به رنجیرم سر و کار جنون به
چه اینجا بود باید با دل تنگ به سر دست و به پا خار و به دل سنگ
خود این می‌گفت و خود انصاف می‌داد که جرم این دشت و صحرا را نیفتاد
علی بشیری

سارا شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام دلم گرفته از این دنیا و نامردی هاش هر چی خدارو صدا میزنم جوابشو نمیشنوم اره اون جواب میده مشکل از من که نمیشنوم میشه بگی چیکار کنم به خدا از این زندگی و ادمای رنگاورنگش بیزارم از زندگی کردن خستم. نوشتت خیلی قشنگ بود اگه خدا بخشیدت بگو یه نگاهی هم به ما بندازه.ممنون

سلام پیامتون واقعاقشنگ بود
چرافکرمیکنین که خدانبخشیدتون؟؟؟
خوب درسته دنیا به قول شماپراز نامردیهاست اماچه میشه کرد
باید باهمین وضع سرکرد فقط به امیده اینکه خدایی بالای سرمونه که وضع وحالمون ومیبینه وبه حرفاودرده دلامون گوش میده
در ضمن من که خودم پر ازگناه و اشتباه وشرمندگیم
من کی باشم که واسه شمادعاکنم
اما این وبدونین نگاهه خداهمیشه به بنده هاشه این ماییم که روی خودمون رو برمیگردونیم
موفق باشین
ممنونم از نظرتون بازم به من سربزنین ونظربدین خوشحال میشم

عذرا سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ

khoshhalam ke jaye khaliye khodaro hes mikoni va donbaleshi age khodaro mikhay peyda koni aynato andazye ye darya bozorg kon va beyad dashte bash bozorgkardane ayne sabro hemat mikhad berahati bedast nemiad

واقعاازت ممنونم خیلی خیلی لطف کردی
دیگه نمیدونم چی بگم

R@H@ یکشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:15 ب.ظ

کاش خدامنم میدید تامیام خوش باشم یه بدبختی میاد دیگ بوریدم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد