خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

خلوتگاه تنهایی منوسازم

بحث واطلاع رسانی درباره مسائل مختلف نوشته شده توسط سید مصطفی میربشری

غزل حافظ مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

من ازاین شعره حضرت حافظ یه دنیاخاطره دارم  خیلی پرمفهومه دنیایی توهمین چندبیت وجودداره 

که هرکس براساس نوع زندگیش درکه خاصی ازش داره. 

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم  

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری 

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم 

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی 

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم 

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم 

که بر خاکم روان گردی به گرد دامنت گردم  

فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی 

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم 

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم 

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم 

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت 

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم 

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده 

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد